نويسنده: عباس کوثري

 
به هر چيزي که از اندازه و مقدار خود بگذرد، گفته مي‌شود طغيان کرد، همانند طغيان آب بر قوم نوح و طغيان صيحه بر قوم ثمود، (1) چنان‌که به کسي که معصيت و نافرماني او از اندازه گذشته است، «طاغي» گفته مي‌شود. (2) به قله کوه «طغيه» و به هر مکان مرتفع «طغوه» گويند. «طاغوت» نيز کاهن، شيطان و سردمدار گمراهي است. (3)
برخي معتقدند معناي اصلي اين کلمه ارتفاع و گذشتن از حد متعارف است چه از جهت مادي باشد و چه معنوي. گذشتن از حد گاه در اعيان خارجي است همانند گذشتن آب از اندازه، گاه در نفس انسان است و گاه در گمراهي و انحراف و جهل است. (4)

کاربردهاي طغي در قرآن

1. زياده‌روي در گناه

راغب اصفهاني مي‌نويسد: طغيان در اصل به معناي زياده‌روي در گناه است و به همين معناست آيات: «اذْهَبْ إِلَى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى‏»، (5) «إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى‏»، (6) «وَلاَ تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي»، (7) «فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَكُفْراً»، (8) «فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ» (9) و... . (10) در لغت نيز معناي اصلي طغي زياده‌روي در گناه است. (11)

2. استعاره از کثرت و ارتفاع آب

قرآن کريم درباره طوفان نوح (عليه‌السلام) مي‌فرمايد: «إِنَّا لَمَّا طَغَا الْمَاءُ حَمَلْنَاكُمْ فِي الْجَارِيَةِ»: (12) هنگامي که آب طغيان کرد (زياد گشت و بالا آمد) ما شما را سوار بر کشتي کرديم. کلمه «طغي» به معناي تجاوز از گناه است و در اين آيه استعاره از زياده شدن آب و از اندازه خارج شدن آن است. (13)

3. استعاره از نديدن حقيقت و واقعيت

خداوند متعال در سوره «والنجم» مي‌فرمايد: «وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى‏ عِندَ سِدْرَةِ الْمُنتَهَى‏ عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى‏ إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مَا يَغْشَى‏ مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى‏». طغيان چنان‌که از راغب اصفهاني نقل شد، به معناي تجاوز از گناه است و در اين آيه استعاره از نديدن حقيقت است؛ زيرا طغيان بصر به معناي ديدن نادرست و غيرحقيقي و غيرواقعي است و منظور از بصر که از آن نفي طغيان شده، ديده پيامبر است و معنايش اين است که ديدن پيامبر درست و عين واقعيت بوده و در آن هيچ‌گونه طغيان و تجاوزي وجود نداشته است.
جملهي «َلَقَدْ رَآه» بيانگر رؤيت پيامبر است. درباره اينکه پيامبر چه چيزي را رؤيت کرده، در تفاسير دو احتمال آمده است: يکي آنکه مقصود رؤيت جبرئيل است که پيامبر او را دو بار در صورت اصلي‌اش ديده است؛ دوم آنکه مقصود از رؤيت، شهود باطني و علم يقيني به پروردگار است؛ همانند ابراهيم (عليه‌السلام) که با وجود علم يقيني از خداوند درخواست رؤيت زنده شدن مردگان را با هدف اطمينان قلب کرد. (14) در اين صورت مقصود از «بَصَرُ» در جمله «مَا زَاغَ الْبَصَرُ» علم و ادراک شهودي است و رؤيت ذکر شده در آيات، رؤيت قلبي است. از امام رضا (عليه‌السلام) درباره آيه «وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى‏» سؤال شد. حضرت فرمودند: آيه‌ي بعد از آن بيانگر چگونگي رؤيت است؛ زيرا فرموده است: «مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى‏» معنايش اين است که قلب محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) آنچه را چشمان او ديد، دروغ نپنداشت. سپس آيه ديگر به آنچه پيامبر ديده، خبر داده و فرموده است: «لَقَدْ رَأَى‏ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى‏» و ديدن آيات پروردگار غير از خود پروردگار است. (15) بنابراين ديدن حسي پروردگار در آيه مطرح نيست.
بر اين اساس مؤلف الميزان معتقد است مقصود از «بصر» رؤيت قلبي است؛ به دليل آنکه اين ديدن همان حقيقتي است که در آيه «َلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى‏» بيان شده است؛ چون به صراحت فرموده است رؤيت در اين نزله دوم همانند رؤيت در نزله اول بوده است و رؤيت اول رؤيت با قلب بوده، چنان‌که فرموده است: «مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى‏»: (16) قلب او در آنچه ديد دروغ نگفت. «زيغ بصر» نيز به اين معناست که چشم آدمي چيزي را به آن صورت که است نبيند و آن را گونه‌اي ديگر ببيند و «طغيان بصر» به اين معناست که چيزي را ببيند که حقيقت ندارد. پس معناي آيه چنين است: ديده پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آنچه را که ديد، بر غير صفت واقعي و حقيقي‌اش نبود و هيچ‌گونه خطايي در ديدن او راه نيافت. (17)
مؤلف کشاف در تفسير «مَا زَاغَ الْبَصَرُ» مي‌نويسد: معنايش اين است که آنچه را ديد، به صورت يقيني و صحيح بود و ديده‌اش به جاي ديگر متمايل نشد. وي در ضمن اين احتمال را نيز نقل مي‌کند که معناي «مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى‏» اين است که پيامبر همان شگفتي‌هايي را ديد که بدان مأمور شده بود و به غير آن متمايل نشد و ديده‌اش از آن تجاوز نکرد. (18) در اين صورت «وَمَا طَغَى‏» استعاره از عدم انحراف ديده است.

پي‌نوشت‌ها:

1. خليل بن احمد فراهيدي؛ ترتيب کتاب العين؛ ج 2، ص 1084.
2. احمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ج 1 و 2، ص 374.
3. اسماعيل جوهري؛ الصحاح؛ ج 6، ص 2412-2413.
4. محمدحسن مصطفوي؛ التحقيق؛ ج 7، ص 82.
5. نازعات: 17.
6. علق: 6.
7. طه: 81.
8. کهف: 80.
9. بقره: 15.
10. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 520.
11. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغة؛ ج 3، ص 412.
12. حاقه: 11.
13. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 520.
14. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9 و 10، ص 266.
15. ابن جمعه عروسي حويزي؛ تفسير نورالثقلين؛ ج 5، ص 153، ح 33.
16. محمد بن يعقوب کليني؛ الاصول من الکافي؛ ج 1، ص 96.
17. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 19، ص 32.
18. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 4، ص 421.

منبع مقاله :
منبع‌مقاله: کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.